دردونه جون | ||
سلام چند وقتیست که فکرم بسییییییییییییییار بابت نوشتن یا ننوشتن در این وبلاگ مشغول است. از همه ی دوستان عزیزم که صمیمانه دوستشان دارم عذر خواهی می کنم و برایشان آرزوی سلامتی و خوشبختی دارم . در پناه خدا
[ سه شنبه 92/7/16 ] [ 7:43 عصر ] [ مامان سارا ]
[ نظرات () ]
[ دوشنبه 92/5/14 ] [ 3:33 عصر ] [ مامان سارا ]
[ نظرات () ]
امروز با یه حس جدید چشم های قشنگت و باز کردی روزها بود که برای رفتن بی تاب بودی و هر بار به دلایلی که قانعم نمی کرد از بردنت امتناع می کردم. امروز اولین روزت بود کیفت را آماده کردم لباست را تنت کردم موهایت را شانه زدم اما دلم بی تاب بود وقتی رسیدیم خیلی زود وارد شدی و رفتی پیش بچه ها اما زود برگشتی و نذاشتی برم و مجبور شدم تمام روز بمونم و از دور ببینمت راستش بدم نیومد که بمانم و ببینمت. نیم ساعت اول به خیر و خوبی گذشت که یکی از بچه ها در صورت تو مقداری شن پاشید حتی در چشم هات هم شن رفته بود آمدی نزدیک نرده ها و صدایم زدی آمدم با اینکه از مربیت خیلییییییی دور تر بودم اما صدایت را دردت را زود تر شنیدم و آمدم تازه وقتی نزدیکت امدم انگار مربی به خودش امد اما با خونسردی همانطور که نشسته بود گفت بیا با دستمال تمیزت کنم چشم هات و به زور باز نگه داشته بودی پر شن بود چه طور با دستمال تمیز می شد. از بی خیالی مربی خونم به جوش آمده بود.در گوشه ی حیاط شیر آبی بود رفتیم و شستمت. دیگر دلت نمی خواست بروی اما ازت خواستم بری و کنار مربیت بشینی زمان برایت سخت می گذشت ودلت نمی خواست آنجا باشی . اومدم کنار کمی خودم را آروم کردم خدا رو شکر می کردم که ماندم و این ها را دیدم و تصمیم گرفتم دیگر هرگر دوشنبه ها نبرمت از برنامه ی استخر شن بیذار شدم. نمی دانم با تضاد های درونی ام چه کنم . مطمینم نمی توانم با ان ها کنار بیایم. اما تغییر آنها چه؟ میشود آیاااااااا ؟
[ دوشنبه 92/5/7 ] [ 6:30 عصر ] [ مامان سارا ]
[ نظرات () ]
ماه رمضون امسال ما با وجود دختر گلمون و شیرین زبونیهاش قدری متفاوت تر از هر سال در حال گذر است. دخترم با کلمات جدیدی چون روزه، افطار و سحری مواجه است و سوالاتی دارد که گاه جواب دادنش سخت است. گاهی هم با استفاده از این واژه ها سعی در دور زدن ما دارد ... یک روز به او گفتم بیاید و هندوانه بخورد گفت نه نمی خورم روزه ام این در حالی بود که آلوچه سق می زد و ملچ و مولوچش به راه بود، من که خنده ام را به زور پنهان کرده بودم به او گفتم اگه روزه ای چرا آلوچه می خوری؟ دیشب بعد از این که افطار کردیم بهش گفتم مامان یکم سوپ می خوری؟ جواب داد: نه روزه ام. پ ن: دوستان خوبم لحظه های سبز دعاتون ما رو هم فراموش نکنید. [ چهارشنبه 92/4/26 ] [ 3:23 عصر ] [ مامان سارا ]
[ نظرات () ]
در این یک ماهی که گذشت برنامه ای روتین داشتیم فکر می کنم جذاب ترین قسمت برنامه برای دخترکم ساعت 19:30 تا 20هر روز بود که به گردش و بیرون گردی می گذشت و البته تماشای بابا لنگ دراز در 18:20 دققه بعد از ظهر هاکه حالا که تمام شده انگار چیزی کم داریم. یکی از همین روزها برای چکاب به دندانپزشکی رفتیم. چند پوسیدگی جزیی در وسط دندان های جلوی بالا و در یکی از دندان های آسیا نگران کننده به نظر می رسید ولی دکتر عقیده داشت فعلا درمان لازم نیست ضمن اینکه پوسیدگی دندان های آسیا در اثر سایش و جویدن بر طرف می شود البته اگر عمل مسواک زدن به خوبی انجام شود. متاسفانه سارا به سختی اجازه می داد من برایش مسواک بزنم و خودش هم به خوبی هنوز به این کار مسلط نیست بنابراین دکتر پیشنهاد داد که دو مسواک تهیه شود یک بار خودش بزند و یک بار من با مسواک مخصوص خودم برایش مسواک کنم. خوشبختانه از آن روز به خوبی همکاری می کند. دکتر به خاطر همکاری سارا در هنگام معاینه یک تل شبرنگ نارنجی بهش جایزه داد. پ.ن :حال ماه رمضان شروع شده است نیت کردیم صبوریمان را بیشتر کنیم و حوصلمان را بیشتر به حول و قوه الهی [ پنج شنبه 92/4/20 ] [ 4:15 عصر ] [ مامان سارا ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |